خلاصه کتاب صورتت را بشور، دختر جان! ( نویسنده ریچل هالیس )
کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» اثر ریچل هالیس یک راهنمای قدرتمند برای بیداری زنان است تا دروغ های مخربی را که ناخودآگاه به خود می گویند، کنار بگذارند و زندگی دلخواه خود را بسازند. این کتاب با روایتی صمیمانه و الهام بخش، به خوانندگان کمک می کند تا مسئولیت کامل شادی و موفقیت خود را بپذیرند و با ابزارهای عملی، مسیر رشد فردی را آغاز کنند.

گاهی اوقات در زندگی، خود را در چرخه ای از باورهای محدودکننده گرفتار می بینیم. تصور کنید که پیوسته به خودتان می گویید: «من نمی توانم به وعده هایم عمل کنم»، «رویاهایم محال هستند»، یا «باید به همین وضعیت کسل کننده بسنده کنم.» این دروغ های درونی، آرام آرام اعتماد به نفس را از بین می برند و مانع از رسیدن به آن نسخه ی قدرتمند و شایسته ای می شوند که می دانیم می توانیم باشیم. اما حقیقت این است که هر فردی در درون خود نیرویی بی نظیر برای تغییر و شکوفایی دارد. «صورتت را بشور، دختر جان!» نه تنها این دروغ ها را آشکار می کند، بلکه با روایتی جذاب از تجربیات شخصی ریچل هالیس، نویسنده ای که خود مسیری پرفراز و نشیب را پیموده، به شما نشان می دهد که چگونه می توانید زنجیر این باورهای غلط را پاره کنید و زندگی را با دستان خود بسازید. این کتاب نه فقط یک راهنما، که یک همسفر صمیمی است که به شما جسارت می دهد تا به خواسته های قلبی تان گوش دهید، برای رویاهایتان بجنگید و مسئولیت کامل زندگی تان را با تمام وجود بپذیرید.
دروغ اول: «من به وعده هایم عمل نمی کنم!» – قدرت پایبندی به خویشتن
تا به حال چند بار به خودتان قول داده اید که کاری را انجام دهید، اما در لحظه ی آخر جا زده اید؟ شاید قرار بود بعد از کار به باشگاه بروید، اما یک پیام از دوستتان، برنامه هایتان را تغییر داد. یا شاید با شور و اشتیاق شروع به یادگیری یک زبان جدید کردید، اما بعد از چند جلسه، کتاب ها و دفترها در قفسه خاک خوردند. این تجربه ها برای بسیاری از ما آشناست و ریچل هالیس در کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» به آن به عنوان اولین دروغی می پردازد که اغلب زنان به خود می گویند.
او با مثالی عمیق، تأثیر این بدقولی های کوچک را روشن می کند. ریچل از ما می خواهد دوستی فرضی به نام «سارا» را تصور کنیم. سارا همیشه برنامه هایش را با ما کنسل می کند، بهانه های واهی می آورد و به وعده هایش پایبند نیست. آیا چنین دوستی را برای مدت طولانی در کنار خود نگه می داشتیم؟ به احتمال زیاد خیر، زیرا حس اعتماد و احتراممان به او خدشه دار می شود. با این حال، بسیاری از ما ناخواسته همین رفتار را با خودمان داریم. هر بار که به خودمان قولی می دهیم و آن را زیر پا می گذاریم، ناامیدی کوچکی در درونمان شکل می گیرد که با تکرار، به تضعیف عزت نفس و خودباوری منجر می شود. این قول شکنی های به ظاهر کوچک، به مرور زمان تبدیل به یک الگوی مخرب می شوند و به ما تلقین می کنند که قابل اعتماد نیستیم، حتی برای خودمان.
ریچل هالیس برای غلبه بر این دروغ، راهکاری عملی و ملموس ارائه می دهد: شروع با تعهدات کوچک و واقع بینانه. اگر قصد دارید به یک دوی ماراتن بپیوندید، لازم نیست از همان ابتدا قول دویدن ده کیلومتر را به خود بدهید. با قدم های کوچک تر شروع کنید؛ مثلاً روزی یک مایل، چهار بار در هفته. وقتی به این تعهد کوچک پایبند شدید و اعتماد به نفستان تقویت شد، آنگاه می توانید گام بعدی را بردارید و هدف را کمی بزرگ تر کنید. این فرآیند تدریجی، به مغز ما آموزش می دهد که به وعده هایمان عمل کنیم و عضلات «خوش قولی» خود را تقویت کنیم.
ریچل هالیس می گوید: «اگر قرار بود یک دوست همیشه به شما قول بدهد و بعد آن را زیر پا بگذارد، به او دیگر اعتماد نمی کردید. چرا با خودتان متفاوت رفتار می کنید؟» این جمله، چکیده ی اهمیت پایبندی به تعهدات شخصی است و به ما یادآوری می کند که رابطه ی ما با خودمان، مهم ترین رابطه ی زندگی مان است.
با تمرین مستمر برای پایبندی به این تعهدات کوچک، نه تنها به اهدافمان نزدیک تر می شویم، بلکه مهم تر از آن، رابطه ای از جنس اعتماد و احترام با خودمان برقرار می کنیم. این اعتماد به نفس، سوخت لازم برای برداشتن گام های بزرگ تر و تعقیب رویاهایمان را فراهم می آورد.
دروغ دوم: «رویاهای من محال هستند!» – جسارت در تعقیب آرزوها تا پایان
آیا تا به حال این حس را تجربه کرده اید که رویایی بزرگ در سر دارید، اما ندایی درونی یا حتی حرف های دیگران، شما را از دنبال کردن آن باز می دارد؟ ترس از شکست، نگرانی از قضاوت اطرافیان، و کم صبری، همگی موانعی هستند که بسیاری از ما را از رسیدن به آرزوهایمان دور می کنند. ریچل هالیس در کتاب خود به این دروغ می پردازد که رویاهای ما دست نیافتنی هستند و ما باید به کمتر از آنچه شایسته اش هستیم، رضایت دهیم.
ریچل هالیس با داستان های الهام بخش از زندگی خود و دیگران، این باور را به چالش می کشد. او خود رویای نویسنده شدن و چاپ کتاب را در سر داشت. اولین رمانش را نوشت، اما ناشران به او گفتند که کتابش «زیادی پاستوریزه» است و اگر مسائل جنسی به آن اضافه نکند، فروش نخواهد رفت. اما ریچل، که به داستان و پیام خود باور داشت، حاضر نشد از رویایش دست بکشد. او خودش کتابش را منتشر کرد و رمان «دختر مهمانی» (Party Girl) به فروش بیش از صد هزار نسخه رسید. این تجربه ی شخصی، شاهدی قدرتمند بر این حقیقت است که نباید اجازه داد «نه» گفتن های دیگران، مسیر رویاهای ما را تغییر دهد.
ریچل هالیس با اشاره به افرادی چون جولیا چایلد و جیمز کامرون، به اهمیت صبر و استقامت تأکید می کند. جولیا چایلد ده سال تمام برای نوشتن کتاب آشپزی «تسلط بر هنر آشپزی فرانسوی» زمان گذاشت، اما این کتاب پس از انتشار در سال 1961 به یکی از پرفروش ترین ها تبدیل شد و حتی پس از نیم قرن هنوز هم چاپ می شود. جیمز کامرون نیز پانزده سال برای ساخت فیلم «آواتار» تلاش کرد و نتیجه ی آن، موفق ترین فیلم تاریخ سینما بود. این مثال ها نشان می دهند که رویاهای بزرگ نیازمند زمان، تلاش بی وقفه و اعتقاد راسخ هستند.
برای غلبه بر این دروغ، ریچل هالیس توصیه می کند: رویاهای خود را بنویسید، برایشان بجنگید، به «نه» دیگران اعتنا نکنید و به فرآیند زمان اعتماد کنید. هر چه رویایتان واضح تر و ملموس تر باشد، انگیزه ی بیشتری برای حرکت به سمت آن خواهید داشت. نباید اجازه داد ترس از ناشناخته ها یا انتظار نتایج فوری، ما را از مسیری که به سوی اهداف بزرگ می رود، منصرف کند. به یاد داشته باشید که هر رویای بزرگی، با یک قدم کوچک آغاز می شود و با پایداری و استقامت، به واقعیت می پیوندد.
دروغ سوم: «باید به یک زندگی کسل کننده (حتی در روابط جنسی) بسنده کنم!» – جسارت در مطالبه لذت و صمیمیت
در فرهنگ های مختلف، به ویژه برای زنان، تابوهای زیادی پیرامون بحث درباره ی نیازها و لذت های جنسی وجود دارد. این موضوع اغلب باعث می شود که بسیاری از زنان باور کنند باید به یک زندگی جنسی «خوب اما نه عالی» رضایت دهند، یا حتی بدتر، آن را نادیده بگیرند. ریچل هالیس در کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» با جسارت و صراحتی مثال زدنی، به این دروغ رایج می پردازد و زنان را تشویق می کند تا مسئولیت کامل لذت و صمیمیت خود را بر عهده بگیرند.
او با داستانی شخصی و شوخ طبعانه از تجربه ی خود، این موضوع را روشن می کند. ریچل روایت می کند که در ابتدای زندگی مشترکش، تجربه ی جنسی اش به اندازه ی «شکار در آفریقا» صفر بوده و رابطه اش با همسرش در این زمینه «افتضاح» تلقی می شده است. اما او تصمیم گرفت که این وضعیت را تغییر دهد. او به خودش و نیازهایش احترام گذاشت و برای داشتن یک زندگی جنسی رضایت بخش تلاش کرد. نتیجه؟ رابطه ای «استثنایی» که بسیار فراتر از انتظارات اولیه بود.
ریچل هالیس برای دستیابی به چنین تحولی، چندین راهکار عملی ارائه می دهد:
- پذیرش و دوست داشتن بدن خود: اعتماد به نفس پایین در مورد ظاهر برهنه، توانایی لذت بردن از رابطه جنسی را کاهش می دهد. ریچل هالیس تأکید می کند که باید با خودگویی مثبت و تمرکز بر جذابیت های فردی، بدن خود را همانگونه که هست بپذیریم و دوست بداریم.
- اهمیت ارگاسم زن: او به صراحت بیان می کند که ارگاسم زن، نه یک امتیاز اضافی، بلکه «تمام دلیل داشتن رابطه جنسی است!» و هر زن حق دارد و می تواند به آن دست یابد. ریچل خودش به ارگاسم متعهد شد و تصمیم گرفت هرگز رابطه جنسی بدون آن نداشته باشد، و همسرش نیز به شدت از این ایده استقبال کرد.
- گفتگوی شفاف با شریک زندگی: ارتباط صادقانه و باز با شریک زندگی درباره ی نیازها و خواسته های جنسی، کلید دستیابی به صمیمیت و لذت متقابل است. هر دو طرف باید متعهد به رضایت و لذت دیگری باشند.
ریچل حتی یک چالش جسورانه پیشنهاد می دهد: «به مدت یک ماه، هر روز رابطه جنسی داشته باشید.» این چالش، فرصتی برای کشف چیزهای جدید، از بین بردن خجالت و افزایش صمیمیت را فراهم می کند. او خود این را تجربه کرده و دریافته که هرچه بیشتر رابطه جنسی داشته باشند، او و همسرش تمایل بیشتری به آن پیدا می کنند.
این بخش از کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» به زنان قدرت می دهد تا از شر باورهای کهنه رها شوند و با شجاعت، لذت و صمیمیت را در روابطشان مطالبه کنند. یک زندگی جنسی رضایت بخش، نه تنها حق هر فردی است، بلکه می تواند به افزایش اعتماد به نفس و احساس قدرت در جنبه های دیگر زندگی نیز کمک کند.
دروغ چهارم: «من نمی توانم هرج و مرج زندگی ام را کنترل کنم!» – پذیرش آشفتگی و قدرت طلبیدن کمک
زندگی مدرن، به ویژه برای زنان، اغلب با انبوهی از مسئولیت ها و انتظارات همراه است. شغل، خانه، فرزندان، روابط اجتماعی؛ همه این ها می توانند به سرعت به یک هرج و مرج غیرقابل کنترل تبدیل شوند. بسیاری از زنان در مواجهه با این آشفتگی، احساس گناه می کنند، خود را شکست خورده می دانند و باور می کنند که باید به تنهایی همه چیز را مدیریت کنند. ریچل هالیس در «صورتت را بشور، دختر جان!» به این دروغ می پردازد که ما باید بر هرج و مرج زندگی مان مسلط باشیم، و راهکاری متفاوت ارائه می دهد:
ریچل هالیس با داستانی طنزآمیز از زندگی شخصی خود، اهمیت این موضوع را به تصویر می کشد. او و همسرش در فرآیند فرزندخواندگی بودند و برای ارزیابی، یک مددکار اجتماعی با فرزندانشان مصاحبه کرد. همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه پسر کوچکترشان فورد، ناخواسته ماجرای عصبانیت پدرش بر سر خوابیدن در تخت خودش را بازگو کرد. در آن لحظه، ریچل احساس کرد که نه تنها فرزندخواندگی شان لغو می شود، بلکه ممکن است حتی فرزندان بیولوژیکی شان را نیز از دست بدهند! اما خوشبختانه، این ماجرا مانعی برای فرزندخواندگی نشد و بعدها به یک خاطره ی خنده دار تبدیل شد. این داستان، به ما یادآوری می کند که بسیاری از لحظات پر استرس و «هرج و مرج» زندگی، در آینده می توانند به داستان هایی برای خندیدن تبدیل شوند. اولین قدم برای پذیرش هرج و مرج،
دومین راهکار کلیدی ریچل هالیس،
ریچل هالیس تأکید می کند که باید به هر پیشنهاد کمکی، «بله» بگوییم، حتی اگر فکر می کنیم طرف مقابل شاید در انجام آن کار مهارت کافی ندارد یا برایش زحمت می شود. کمک خواستن نه تنها نشانه ضعف نیست، بلکه
دروغ پنجم: «وزنم مرا تعریف می کند!» – دوست داشتن و مراقبت از هدیه بدن
در دنیایی که شبکه های اجتماعی استانداردهای زیبایی غیرواقعی و اغلب غیرقابل دسترس را به ما تحمیل می کنند، جای تعجب نیست که بسیاری از زنان با تصویر بدنی و وزن خود دست و پنجه نرم می کنند. این فشار مداوم می تواند به این باور غلط منجر شود که «وزنم مرا تعریف می کند» و ارزش ما به عنوان یک فرد، به سایز لباس یا عدد روی ترازو بستگی دارد. ریچل هالیس در «صورتت را بشور، دختر جان!» این دروغ را به چالش می کشد و به زنان می آموزد که بدنشان هدیه ای ارزشمند است که شایسته مراقبت و احترام است، نه شرمساری و قضاوت.
ریچل هالیس دیدگاهی متعادل و الهام بخش در این زمینه ارائه می دهد. او تأکید می کند که پذیرش خود همانگونه که هستید، بسیار مهم است. خالق شما را با تمام ویژگی هایتان دوست دارد و بدنتان را با تمام توانایی ها و قدرت هایش به شما هدیه داده است. با این حال، این پذیرش نباید به معنای دست کشیدن از تلاش برای سلامتی باشد. او بیان می کند که اگر از بدنتان ناراضی هستید و واقعاً می خواهید خودتان را دوست داشته باشید، باید سخت تلاش کنید تا اوضاع را تغییر دهید. این تغییر لزوماً به معنای رسیدن به یک بدن «بی نقص» یا «مدل مانند» نیست، بلکه به معنای تلاش برای داشتن بدنی سالم، پرانرژی و تواناست. مثلاً بتوانید بدون نفس نفس زدن از پله ها بالا بروید یا در فعالیت های روزمره احساس سبکی و انرژی داشته باشید.
برای ایجاد تغییرات مثبت در تصویر بدنی و سلامتی، ریچل هالیس دو راهکار عملی پیشنهاد می کند:
- رسانه های اجتماعی خود را ویرایش کنید: اگر هر بار که اینستاگرام را باز می کنید، با تصاویر مدل هایی با اندام های غیرواقعی و فیلترشده مواجه می شوید، طبیعی است که احساس نارضایتی و ناامیدی به شما دست دهد. او پیشنهاد می دهد که آگاهانه صفحاتی را که احساس خوبی به شما نمی دهند، آنفالو کنید. تمرکز باید بر بهبود خود باشد، نه رسیدن به ایده آل های مضحکی که اغلب حتی واقعی نیستند.
- برنامه ریزی هوشمندانه برای تغذیه و ورزش: داشتن یک سبک زندگی سالم می تواند چالش برانگیز باشد، اما با برنامه ریزی قابل دستیابی است. او توصیه می کند که در ابتدای هفته، میان وعده های سالم آماده کنید و آن ها را در یخچال نگه دارید. اگر قصد ورزش صبحگاهی دارید، لباس های ورزشی خود را از شب قبل آماده کنید تا با کمترین مقاومت ذهنی، فعالیت خود را شروع کنید. این اقدامات کوچک، به ایجاد عادات سالم و پایدار کمک می کنند.
ریچل هالیس به ما یادآوری می کند که بدن ما هدیه ای ارزشمند است که سزاوار مراقبت و احترام است. هدف این نیست که به یک استاندارد بیرونی برسیم، بلکه هدف این است که در بدنی که داریم، احساس قدرت، سلامت و رضایت کنیم. این دیدگاه، سنگ بنای خوددوستی و عزت نفس است و به ما کمک می کند تا ارزش خود را نه از روی عدد ترازو، بلکه از عمق وجودمان درک کنیم.
دروغ ششم: «باید شبیه همه باشم!» – جشن گرفتن تفاوت ها و غنای تنوع
بسیاری از ما ناخواسته در حباب امنی زندگی می کنیم که افراد آن شبیه ما فکر می کنند، عمل می کنند و باورهای مشابهی دارند. این تمایل به هم رنگ جماعت شدن یا ماندن در یک «منطقه امن فکری»، می تواند مانع بزرگی برای رشد فردی و گسترش جهان بینی ما باشد. ریچل هالیس در کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» به این دروغ می پردازد که برای مقبولیت یا امنیت، باید شبیه همه باشیم و به ما نشان می دهد که چگونه پذیرش تفاوت ها، زندگی ما را غنی تر و پربارتر می کند.
ریچل هالیس با داستانی از دوران نوجوانی خود، این مفهوم را به زیبایی بیان می کند. او در شهری کوچک در جنوب کالیفرنیا بزرگ شد که ساکنان آن عمدتاً سفیدپوست، محافظه کار و مذهبی بودند. اولین سفرش به دیزنی لند با گروه سمفونیک مدرسه، یک شوک فرهنگی برای او بود. او با دیدن تنوع بی نظیر مردم – مردانی که دست در دست هم راه می رفتند، دوستان از نژادهای مختلف، افرادی با سبک های پوشش متفاوت و خالکوبی های عجیب – شگفت زده شد. او در آن زمان نمی دانست چگونه با این تفاوت ها کنار بیاید و فقط خیره می شد. اما با گذشت زمان، او به این درک رسید که جهان بسیار بزرگ تر و متنوع تر از حباب کوچکی است که در آن رشد کرده بود. او آموخت که افراد مختلف، با پیشینه ها، باورها و علایق متفاوت، نه تنها تهدید نیستند، بلکه منبعی غنی برای یادگیری و رشد محسوب می شوند.
ریچل هالیس برای جشن گرفتن تفاوت ها و خروج از منطقه امن، راهکارهایی عملی ارائه می دهد:
- آگاهانه از منطقه امن خود خارج شوید: این می تواند به معنای دوستی با کسی باشد که دیدگاه های سیاسی یا مذهبی متفاوتی دارد، یا شرکت در فعالیت هایی که شما را با فرهنگ ها و سبک های زندگی جدید آشنا می کند.
- با افراد دارای دیدگاه های مختلف ارتباط برقرار کنید: ریچل هالیس به دوستی صمیمی خود با یک زن هم جنس گرای آفریقایی-آمریکایی و مکزیکی-آمریکایی اشاره می کند. این دوستی به او کمک کرد تا تعصبات ناخودآگاه خود را زیر سوال ببرد، درک عمیق تری از جهان پیدا کند و به انسانی پخته تر تبدیل شود.
- تنوع را در آغوش بگیرید: به زندگی خود به چشم یک کتاب نگاه کنید. چقدر خسته کننده خواهد بود اگر تمام شخصیت های آن یکسان باشند؟ تنوع، رنگ و بوی خاصی به زندگی می بخشد و باعث می شود تجربیات ما غنی تر شود.
یکی از مهمترین گام هایی که ریچل هالیس برای خروج از حباب خود برداشت،
این بخش از کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» به ما یادآوری می کند که رشد واقعی اغلب در بیرون از منطقه امن ما اتفاق می افتد. پذیرش تفاوت ها، نه تنها به ما کمک می کند تا بهتر با جهان ارتباط برقرار کنیم، بلکه به ما این امکان را می دهد که بهترین نسخه از خودمان باشیم.
دروغ هفتم: «رویاپردازی فقط وقت تلف کردن است!» – قدرت بی نظیر تجسم و هدف گذاری ملموس
اغلب به ما آموخته اند که باید واقع بین باشیم و از خیال پردازی های بی اساس دوری کنیم. این طرز فکر می تواند منجر به این دروغ شود که «رویاپردازی فقط وقت تلف کردن است» و ما را از قدرت بی نظیر تجسم و هدف گذاری ملموس برای پیشرفت باز دارد. ریچل هالیس در «صورتت را بشور، دختر جان!» به ما نشان می دهد که رویاپردازی، به ویژه وقتی با یک هدف گذاری دقیق و قابل تجسم همراه باشد، می تواند به قدرتمندترین نیروی محرکه برای رسیدن به موفقیت تبدیل شود.
ریچل هالیس با یک داستان کلاسیک از دوران نوجوانی خود، این مفهوم را توضیح می دهد. او در نوجوانی شیفته ی بازیگر مت دیمون بود. بارها فیلم «ویل هانتینگ نابغه» را تماشا کرد و با تمام جزئیات، ازدواج خود با او و حتی ظاهر فرزندانشان را تجسم می کرد. سال ها بعد، زمانی که به عنوان مدیر رویدادها در لس آنجلس کار می کرد، مت دیمون را در یک مراسم دید که به سمتش می آمد. قلبش به شدت می تپید و باور داشت که رویایش در حال تحقق است. اما دیمون فقط از او مسیر سرویس بهداشتی را پرسید! این تجربه نشان داد که رویاپردازی صرف، بدون اقدام و هدف گذاری واقعی، ممکن است به تنهایی کافی نباشد.
پس راهکار چیست؟ ریچل هالیس مثالی از هدف گذاری ملموس و الهام بخش خود را مطرح می کند: عشق او به کیف لوئی ویتون اسپیدی. قیمت این کیف بیش از هزار دلار بود و در آن زمان، برای او دست نیافتنی به نظر می رسید. اما این کیف نمادی از تمام چیزهایی بود که او می خواست: زرق و برق، شیک پوشی و موفقیت. او به خودش قول داد که اولین باری که ده هزار دلار بابت مشاوره دریافت کند، این کیف را برای خود می خرد. این هدف، بسیار ملموس، واضح و قابل تجسم بود.
سال ها طول کشید. ابتدا مشتریان ۷۰۰ دلاری داشت، سپس ۱۵۰۰ دلاری و بعد بیشتر. هر بار که با مشتری جدیدی قرار ملاقات می گذاشت، پیشنهاد کسب وکار ارائه می داد یا رویدادی را برنامه ریزی می کرد، تصویر آن کیف لوئی ویتون به او انگیزه می داد و او را به جلو می راند. روزی که بالاخره اولین چک ۱۰ هزار دلاری را دریافت کرد، مستقیم به فروشگاه رفت و با غرور آن کیف را خرید. او می گوید تمرکز روی این هدف ملموس، کمک کرد تا رویایش دست یافتنی بماند. اگر او صرفاً در مورد «ثروتمند و موفق شدن» خیال پردازی می کرد، ممکن بود احساس سردرگمی و ناامیدی به او دست دهد. اما هدف مشخص و مسیر رسیدن به آن (کسب ۱۰ هزار دلار از مشاوره)، او را متمرکز و با انگیزه نگه داشت.
برای غلبه بر دروغ «رویاپردازی وقت تلف کردن است»، ریچل هالیس توصیه می کند:
نتیجه گیری: زندگی شما، در دستان شماست!
کتاب «صورتت را بشور، دختر جان!» نوشته ریچل هالیس، نه فقط یک مجموعه از راهکارها، بلکه یک ندای بیدارباش است؛ دعوتی صمیمانه و در عین حال قاطعانه برای رها شدن از دروغ های درونی که ما را از شکوفایی و دستیابی به پتانسیل واقعی مان بازمی دارند. این کتاب، با زبانی الهام بخش و داستانی، به زنان می آموزد که مسئولیت کامل زندگی، شادی و موفقیتشان، تنها و تنها بر عهده ی خودشان است. دروغ هایی که ریشه های عمیقی در فرهنگ و باورهای شخصی ما دارند، می توانند به مانعی نادیدنی اما بسیار قوی تبدیل شوند و ما را از مسیر رویاهایمان منحرف کنند.
پیام اصلی کتاب، در هفت دروغی که ریچل هالیس به زیبایی آن ها را افشا می کند، نهفته است. از دروغ «من به وعده هایم عمل نمی کنم» که ریشه در عدم پایبندی به خود دارد، تا دروغ «رویاهای من محال هستند» که ترس از شکست را تغذیه می کند. از «باید به یک زندگی کسل کننده بسنده کنم» که لذت و صمیمیت را محدود می کند، تا «من نمی توانم هرج و مرج زندگی ام را کنترل کنم» که ما را در گناه کمال گرایی گرفتار می سازد. همچنین، دروغ «وزنم مرا تعریف می کند» که تصویر بدنی ما را مخدوش می کند، «باید شبیه همه باشم» که مانع از رشد و پذیرش تفاوت ها می شود، و در نهایت، دروغ «رویاپردازی فقط وقت تلف کردن است» که قدرت بی نظیر تجسم را نادیده می گیرد.
ریچل هالیس با تکیه بر تجربیات شخصی و مثال های ملموس، به شما ابزارهایی عملی می دهد تا هر یک از این دروغ ها را شناسایی، به چالش بکشید و آن ها را با حقیقت هایی قدرتمند جایگزین کنید: حقیقت پایبندی به خود، جسارت در دنبال کردن آرزوها، مطالبه لذت و صمیمیت، پذیرش آشفتگی و کمک خواستن، مراقبت از بدن به عنوان یک هدیه، جشن گرفتن تفاوت ها و استفاده از قدرت تجسم برای هدف گذاری ملموس. این کتاب به شما یادآوری می کند که قدرت تغییر و خلق زندگی دلخواهتان، همیشه در دستان شما بوده و هست.
این لحظه، نقطه ی شروعی تازه است. این شما هستید که تصمیم می گیرید آیا می خواهید همچنان اسیر دروغ های گذشته بمانید، یا با شجاعت و امید، صورتتان را بشویید و بهترین نسخه ی خودتان را زندگی کنید. همانطور که ریچل هالیس می گوید: