فیلم تلما و لوییز: راز سکانس های نفس گیر در دره کانیون

فیلم تلما و لوییز در دره کانیون

فیلم تلما و لوییز با سکانس پایانی خود در دره کانیون، نه تنها یک پایان بندی سینمایی، بلکه نمادی از رهایی و عصیان دو زن در برابر محدودیت های اجتماعی و جست وجوی بی بازگشت آن ها برای آزادی را به تصویر می کشد. این لحظه اوج بخش، تجلی نهایی تحول شخصیت هایی است که سفری پرخطر را از دل زندگی روزمره آغاز کرده و در نهایت به سوی ابدیت پرتاب می شوند.

این مقاله سفری عمیق به جهان فیلم تلما و لوییز خواهد داشت و ضمن پرداختن به جزئیات داستانی و پشت صحنه، تمرکز ویژه ای بر اهمیت نمادین دره کانیون در این اثر ماندگار سینما خواهد داشت. به کاوش خواهیم پرداخت که چگونه این فیلم، با روایت قدرتمند خود از دوستی، فرار و انتخاب های بی بازگشت، توانست جایگاه خود را به عنوان یکی از آثار پیشگام و تأثیرگذار در تاریخ سینما تثبیت کند، به ویژه با تکیه بر سکانس پایانی که در اذهان بسیاری از مخاطبان جاودانه شده است.

تلما و لوییز: مروری بر داستانی ساختارشکنانه و پرماجرا

فیلم تلما و لوییز که در سال ۱۹۹۱ به کارگردانی ریدلی اسکات ساخته شد، داستان دو زنی را روایت می کند که زندگی شان در یک لحظه به طور غیرقابل بازگشتی تغییر می کند. این فیلم بیش از یک روایت فرار از قانون است؛ تجلیلی از دوستی عمیق زنانه، و در عین حال، فریادی بلند علیه محدودیت ها و ستم های اجتماعی است که زنان در آن زمان با آن روبرو بودند.

از خانه تا جاده: معرفی شخصیت ها و آغاز سفر

در آغاز داستان، مخاطب با تلما دیکسون (با بازی جینا دیویس) و لوییز ساویر (با بازی سوزان ساراندون) آشنا می شود؛ دو زن از آرکانزاس که هر یک به نوعی در بند زندگی روزمره خود گرفتار آمده اند. تلما، خانه داری ساده و زودباور است که تحت کنترل مردی موهن و خودخواه به نام دریل زندگی می کند. او همیشه در سایه ترس از همسرش و با حسرت یک زندگی عادی و بی دغدغه دست و پنجه نرم می کند. در مقابل، لوییز زنی باهوش، واقع بین و کاریزماتیک است که به عنوان خدمتکار رستوران کار می کند. او با موزیسینی به نام جیمی در رابطه است، اما او نیز از زندگی خود رضایت کامل ندارد و به نوعی به دنبال رهایی از روزمرگی ها است.

این دو دوست صمیمی، که سال هاست رفاقت مستحکمی دارند، تصمیم می گیرند برای یک آخر هفته تفریحی به یک کلبه کوهستانی برای ماهیگیری بروند. این سفر قرار بود یک گریز کوتاه از زندگی یکنواخت و پر از ملالشان باشد؛ فرصتی برای تجدید قوا و تجربه لحظاتی فارغ از دغدغه ها. تلما با هیجان و کودکانه به این سفر می نگرد، در حالی که لوییز با نگاهی محتاطانه تر اما با همان شور و اشتیاق، او را همراهی می کند. آن ها خودروی فورد تاندربرد مدل ۱۹۶۶ سبز رنگ لوییز را برمی دارند و راهی جاده می شوند؛ غافل از اینکه این سفر، سرنوشت آن ها را برای همیشه دگرگون خواهد کرد و آن ها را به سوی مسیری پرخطر و بی بازگشت سوق خواهد داد.

نقطه ی بی بازگشت: سلسله حوادثی که مسیر را تغییر داد

سفر تفریحی تلما و لوییز در یک شب بهاری و در توقفی کوتاه در یک بار کنار جاده، به یک فاجعه تبدیل می شود. تلما، که از آزادی موقت خود مست شده، با مردی به نام هارلن لاس می زند و با او می رقصد. اما این معاشرت بی ضرر به سرعت به سمت تاریکی کشیده می شود. در محوطه پارکینگ بار، هارلن قصد تجاوز به تلما را دارد و با خشونت به او حمله می کند. در همین لحظه، لوییز، که نگران تأخیر تلما شده، آن ها را پیدا می کند. او با تپانچه ای که از خانه تلما برداشته بودند، هارلن را تهدید می کند. هارلن کوتاه می آید، اما وقتی تلما و لوییز در حال دور شدن هستند، با لحنی توهین آمیز فریاد می زند که باید تلما را مورد تجاوز قرار می دادم. این جمله، نقطه ی جوش خشم لوییز می شود. او با عصبانیت به سینه هارلن شلیک می کند و او درجا کشته می شود.

این قتل، نقطه بی بازگشت در زندگی هر دو زن است. ترس و شوک سراسر وجود تلما را فرا می گیرد، در حالی که لوییز، با وجود اضطراب شدید، سعی می کند خونسردی خود را حفظ کند و کنترل اوضاع را در دست بگیرد. آن ها می دانند که نمی توانند به زندگی قبلی خود بازگردند؛ دیگر بازگشتی در کار نیست. این حادثه، آن ها را مجبور به فرار می کند و به تدریج مسیر آن ها را به یک تعقیب و گریز وحشتناک با پلیس تبدیل می کند. در طول مسیر، شخصیت های آن ها دستخوش تحولات عمیقی می شوند. تلما از یک زن خانه دار ترسو و فرمانبردار، به شخصیتی جسورتر و حتی بی پروا تبدیل می شود که قدرت های پنهانش آشکار می گردد. لوییز نیز، با وجود ظاهر قدرتمندش، با گذشته ای دردناک و رازآلود دست و پنجه نرم می کند که در نهایت فاش می شود. پیوند دوستی آن ها نیز در این مسیر پرخطر، بیش از پیش استحکام می یابد و به ستون فقرات داستان تبدیل می شود؛ ستونی که آن ها را در برابر تمام ناملایمات و خطراتی که در پیش رو دارند، حفظ می کند.

کانیون، نقطه پایان یا آغاز جاودانگی؟

دره کانیون، نه تنها به عنوان یک مکان جغرافیایی در فیلم تلما و لوییز مطرح می شود، بلکه به اوج نمادگرایی، نقطه انتخاب نهایی و صحنه جاودانگی بدل می گردد. این مکان عظیم، نقشی فراتر از یک پس زمینه ایفا می کند و خود به عنصری حیاتی در درام و پیام فیلم تبدیل می شود.

گرند کانیون به مثابه یک شخصیت: انتخاب مکان و اهمیت آن

انتخاب دره کانیون (یا مناطقی که در یوتا و کالیفرنیا به جای آن فیلمبرداری شدند و عظمت مشابهی را تداعی می کنند) به عنوان صحنه پایانی، تصمیمی آگاهانه و سرشار از معنا بود. گرند کانیون با ابهت و وسعت بی پایان خود، نمادی از عظمت طبیعت و همزمان، یک پرتگاه عمیق است. این تناقض در ذات خود، به شکلی قدرتمند، وضعیت تلما و لوییز را بازتاب می دهد: آزادی مطلق و بی حد و مرزی که آن ها در جاده به دنبالش بودند، در نهایت به بن بستی عظیم و ناگزیر منتهی می شود.

عظمت دره به تقویت حس آزادی کامل و بی قید و شرط کمک می کند؛ جایی که هیچ دیواری، هیچ حصاری، و هیچ محدودیتی وجود ندارد. دره، آن ها را به یک خلاء عظیم و هیبت انگیز سوق می دهد، مکانی که در آن تمام قوانین، محدودیت ها و تعقیب کنندگان دیگر معنایی ندارند. این مکان، آخرین پناهگاه و آخرین میدان عمل آن هاست؛ فضایی که در آن می توانند انتخاب نهایی خود را، فارغ از هرگونه اجبار بیرونی، انجام دهند. حضور گرند کانیون، حس تقدیر و اجتناب ناپذیری پایان را به شدت تقویت می کند، در حالی که به شکلی پارادوکسیکال، به این پایان، جلوه ای از ابدیت و جاودانگی می بخشد. دره کانیون تبدیل به یک شخصیت سوم در این داستان می شود؛ شاهدی خاموش بر تصمیم نهایی دو زن برای رهایی مطلق.

سکانس پایانی: اوج درام، رهایی و جاودانگی

سکانس پایانی تلما و لوییز یکی از نمادین ترین و به یادماندنی ترین صحنه های تاریخ سینماست. لحظات منتهی به پرت شدن خودرو به دره، پر از تعلیق و احساسات عمیق است. آن ها در لبه پرتگاه قرار می گیرند، در حالی که ده ها خودروی پلیس از پشت سر به آن ها نزدیک می شوند. حلقه محاصره تنگ و تنگ تر می شود و دیگر راه فراری باقی نمانده است.

در این لحظه حیاتی، دیالوگ های پایانی میان تلما و لوییز کوتاه اما عمیق و پرمعناست. تلما با آرامشی عجیب می گوید: بیا ادامه بدیم (Let’s keep going). لوییز نگاهی پرمعنا به او می اندازد و تأیید می کند. در نگاه هایشان، نه ترسی از مرگ، که نوعی رهایی و رضایت از انتخابی مشترک دیده می شود. آن ها دست های یکدیگر را محکم می فشارند، پیوندی ناگسستنی از دوستی و همبستگی. خودروی فورد تاندربرد سبز رنگ، با شتاب به سمت لبه پرتگاه حرکت می کند. دوربین با آن ها همراه می شود، پرواز می کند و آن ها را در حال پرتاب شدن به سوی دره، در یک لحظه از زمان جاودانه می کند.

«بیا ادامه بدیم!» تلما با نگاهی مصمم و رها از تمام بندها گفت، و لوییز با فشردن دست او، انتخاب بی بازگشتشان را تأیید کرد؛ پروازی به سوی ابدیت در قلب کانیون، جایی که هیچ نیرویی نمی توانست آزادی شان را سلب کند.

تفسیر این حرکت خودرو به سمت دره، سال هاست که مورد بحث و تحلیل منتقدان و مخاطبان قرار گرفته است. آیا این یک تسلیم است؟ تسلیم در برابر سرنوشت محتوم و پایان ناگزیر فرار؟ یا اوج آزادی و شورشی علیه سرنوشت؟ بسیاری آن را یک انتخاب آگاهانه برای رهایی مطلق می دانند؛ انتخابی که آن ها را از بازگشت به زندگی ای که دیگر برایشان قابل تحمل نیست، نجات می دهد. آن ها ترجیح می دهند با اختیار خود، به سمت نامعلوم پرواز کنند، تا اینکه به دستان سیستمی بیفتند که آن ها را ناعادلانه قضاوت می کند و دوباره در قفس روزمرگی حبس می کند. این لحظه، جاودانه شدن در یک لحظه اوج است؛ رهایی از تمام قید و بندها و پروازی به سوی افق های بی کران.

نمادهای بصری و شنیداری: تصویر و صدا در لحظات آخر

کارگردانی ریدلی اسکات در سکانس پایانی فیلم تلما و لوییز شاهکار هنری است که به نحو احسن حس رهایی و جاودانگی را منتقل می کند. اسکات با هوشمندی از نماهای وسیع (wide shots) استفاده می کند تا عظمت دره کانیون و کوچکی خودرو را در برابر آن به تصویر بکشد. این نماها نه تنها زیبایی خیره کننده مکان را نشان می دهند، بلکه حس بی کرانگی و فرار از محدودیت ها را به مخاطب القا می کنند.

موسیقی متن در این سکانس نقشی حیاتی ایفا می کند. با نزدیک شدن خودرو به پرتگاه و اوج گرفتن درام، موسیقی نیز به تدریج حماسی و الهام بخش می شود. تدوین صحنه نیز بسیار دقیق و حساب شده است؛ کات های سریع به چهره های مصمم تلما و لوییز، دستان گره خورده شان، و سپس بازگشت به نمای وسیع از خودرو که به سمت پرتگاه می رود، همه و همه به انتقال احساسات عمیق شخصیت ها و تصمیم نهایی شان کمک می کنند. استفاده از نماهای آهسته (slow motion) در لحظه پرتاب خودرو، به این لحظه حسی از ابدیت و جاودانگی می بخشد؛ گویی زمان متوقف می شود تا این انتخاب نهایی در ذهن مخاطب حک شود.

رنگ ها و نورپردازی نیز در این سکانس، معنایی نمادین دارند. آسمان آبی بی کران و نور طلایی خورشید که بر دره می تابد، حس امید و رهایی را تقویت می کند، حتی در مواجهه با یک پایان تلخ. چشم انداز باز و بی مانع دره، تضاد شدیدی با زندگی های محدود و محصور تلما و لوییز در ابتدای فیلم دارد. در این صحنه، آن ها نه تنها از قید و بندهای فیزیکی، بلکه از تمام محدودیت های روحی و اجتماعی رها می شوند. سکوت پس از پرتاب خودرو، که با صدای باد در دره و سپس ناپدید شدن تدریجی خودرو همراه است، حس عظمت و نفوذناپذیری طبیعت را به بیننده القا می کند؛ گویی که آن ها در آغوش بی کران طبیعت برای همیشه جاودانه شده اند. این ترکیب از تصویر، صدا، رنگ و تدوین، صحنه پایانی را به یکی از ماندگارترین و پرمعناترین لحظات در تاریخ سینما تبدیل کرده است که پیام های اصلی فیلم درباره آزادی، عصیان و انتخاب را به وضوح منتقل می کند.

تلما و لوییز: میراثی از فمینیسم، آزادی و نقد اجتماعی

فیلم تلما و لوییز در زمان اکران خود در سال ۱۹۹۱، طوفانی از بحث و جدل به پا کرد و به سرعت به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد. این فیلم نه تنها به خاطر داستان پرکشش و کارگردانی masterful ریدلی اسکات، بلکه به دلیل پیام های عمیق و بحث برانگیز خود درباره فمینیسم، آزادی و روابط جنسیتی مورد توجه قرار گرفت.

فریادی فمینیستی در بستر هالیوود: نقدها و ستایش ها

تلما و لوییز بلافاصله به عنوان یک فیلم فمینیستی شناخته شد و جایگاه ویژه ای در این حوزه به دست آورد. این فیلم به شکلی بی پرده، نابرابری های جنسیتی و خشونت علیه زنان را به تصویر کشید و به زنان قدرتی بخشید که کمتر در فیلم های هالیوودی آن زمان دیده می شد. منتقدان بسیاری، از جمله روبی ریج، از اعتباری که فیلم به تجربه زنانه می دهد، ستایش کردند و آن را اثری نئوفمینیستی نامیدند. این فیلم، روایتگر سفری است که در آن زنان از قربانی بودن به قهرمانانی مستقل و عصیانگر تبدیل می شوند، حتی اگر این عصیان به بهای جانشان تمام شود.

با این حال، فیلم از انتقادات نیز بی نصیب نماند. برخی منتقدان، مانند شیلا بنسون از لس آنجلس تایمز، معتقد بودند که تصویر مردان در فیلم بیش از اندازه منفی و یک سویه است و خشونت موجود در آن با ارزش های فمینیستی در تضاد است. فیلم به اتهام مردستیزی و ترویج خشونت مورد شماتت قرار گرفت. اما جسیکا انولد در مقاله ای نتیجه گرفت که فیلم در واقع به الگوهای مردانه سنتی و کلیشه های روابط مرد و زن حمله می کند و آن ها را آشکار می سازد. بحث و جدل ها پیرامون این فیلم، خود نشانه ای از قدرت و تأثیرگذاری آن در به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی و جنسیتی بود؛ بحث هایی که تا به امروز نیز ادامه دارد.

فراتر از فرار: تم های آزادی، هویت و دوستی

فارغ از ابعاد فمینیستی، تلما و لوییز به بررسی عمیق مفاهیمی چون آزادی، جست وجوی هویت و قدرت دوستی می پردازد. سفر تلما و لوییز در جاده های باز، نمادی از جست وجوی آن ها برای آزادی فردی و رهایی از قید و بندهایی است که جامعه بر آن ها تحمیل کرده بود. تلما، در این سفر، هویتی جدید برای خود کشف می کند؛ از یک زن ترسو و محتاط، به فردی با اعتماد به نفس و حتی جسور تبدیل می شود که جرأت مقابله با مردان زورگو را پیدا می کند. لوییز نیز، با وجود ظاهر قدرتمندش، با گذشته ای دردناک مواجه می شود و در نهایت با آن کنار می آید.

اهمیت پیوند عمیق و حمایتی میان این دو زن، یکی از محوری ترین تم های فیلم است. دوستی آن ها نه تنها بقایشان را تضمین می کند، بلکه به منبع قدرت و الهام برای هر دو تبدیل می شود. آن ها در کنار یکدیگر، جرات می کنند تا علیه محدودیت های اجتماعی، مردسالاری و حتی پلیس عصیان کنند. این عصیان، نه تنها یک واکنش به اتفاقات، بلکه یک انتخاب آگاهانه برای بازپس گیری کنترل زندگی هایشان است؛ حتی اگر این کنترل به معنای از دست دادن همه چیز باشد. فیلم به زیبایی نشان می دهد که چگونه این دو زن، با اتکا به یکدیگر، می توانند از بند کلیشه ها و انتظارات جامعه رها شوند و مسیر خود را در جهانی که برایشان محدودیت قائل شده است، پیدا کنند.

بازخوردهای جهانی و جوایز معتبر

تلما و لوییز با وجود بحث ها و جنجال هایی که برانگیخت، با استقبال گسترده منتقدان و موفقیت های تجاری روبرو شد. فیلم در شصت و چهارمین دوره جوایز اسکار، نامزد دریافت ۶ جایزه شد که از جمله آن ها می توان به بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن (برای هر دو بازیگر اصلی) و بهترین فیلمبرداری اشاره کرد. در نهایت، اسکار بهترین فیلم نامه غیراقتباسی به کالی خوری، نویسنده توانمند این اثر، تعلق گرفت که خود نشانه ای از قدرت روایت و دیالوگ های فیلم بود.

در سایت متاکریتیک، امتیاز ۸۸ از ۱۰۰ برای این فیلم گزارش شده که نشان دهنده تحسین جهانی آن است. منتقدان برجسته ای چون جانت مسلین از نیویورک تایمز، فیلم را اثری شگفت انگیز خواند و از آن ستایش کرد. او به توانایی ریدلی اسکات در ساخت یک کمدی خوش ساخت و ارائه تصویری زنده از آمریکا اشاره کرد، با وجود اینکه اسکات با فیلم های اکشن تری مانند بیگانه و بلید رانر شناخته می شد. موفقیت فیلم در جشنواره ها و جوایز، اعتبار آن را به عنوان یک اثر هنری مهم و تأثیرگذار در تاریخ سینما تثبیت کرد. تلما و لوییز همچنان به عنوان یک نماد از سینمای مستقل، الهام بخش و پیشگام شناخته می شود که مرزها را شکست و بحث های مهمی را در جامعه به راه انداخت.

از متن تا تصویر: حقایقی از ساخت فیلم و صحنه کانیون

ساخت فیلم تلما و لوییز با چالش ها و تصمیمات مهمی همراه بود که صحنه پایانی آن در دره کانیون را به یکی از به یادماندنی ترین سکانس های سینما تبدیل کرد. پشت صحنه این فیلم، نکات جالبی را در خود نهفته دارد که به درک عمیق تر از اثر کمک می کند.

آیا واقعا در گرند کانیون فیلمبرداری شد؟

یکی از پرسش های رایج درباره تلما و لوییز، مربوط به مکان فیلمبرداری صحنه پایانی است. اگرچه داستان فیلم در مسیری بین آرکانزاس و گرند کانیون در آریزونا می گذرد و اوج درام در یک کانیون عظیم اتفاق می افتد، اما فیلمبرداری واقعی در گرند کانیون انجام نشد. دلایل متعددی برای این انتخاب وجود داشت که عمدتاً به مسائل لجستیکی و مجوزهای فیلمبرداری در پارک ملی برمی گشت. در نتیجه، صحنه های مربوط به دره، در واقع در مناطق روستایی و بیابانی ایالات یوتا و کالیفرنیا فیلمبرداری شدند. بخش های ابتدایی فیلم که مناطق روستایی را به تصویر می کشد، در اطراف بیکرسفیلد کالیفرنیا و مواب یوتا ضبط شدند. صحنه نمادین پایانی که تلما و لوییز با خودروی خود به سمت دره می روند، در مکانی به نام پارک اسب مرده (Dead Horse Point State Park) در یوتا فیلمبرداری شد. این پارک، با چشم اندازهای وسیع و کانیون های عمیق خود، شباهت بصری خیره کننده ای به گرند کانیون دارد و توانست حس عظمت و تنهایی مورد نیاز برای این سکانس حیاتی را به خوبی منتقل کند.

چالش های ساخت صحنه نمادین پایانی

ساخت سکانس پایانی فیلم تلما و لوییز که به اوج و نماد اصلی فیلم تبدیل شد، از نظر فنی و هنری چالش های خاص خود را داشت. کارگردان، ریدلی اسکات، می خواست این صحنه به شکلی کاملا دراماتیک و تأثیرگذار به تصویر کشیده شود، به گونه ای که پیام نهایی فیلم را به بهترین شکل منتقل کند.

برای خلق این صحنه، از ترکیب جلوه های ویژه عملی و تدوین هوشمندانه استفاده شد. خودرویی که به دره پرتاب شد، یک ماکت سبک وزن نبود، بلکه یک خودروی واقعی بود که برای فیلمبرداری آماده شده بود. این امر به سکانس، واقع گرایی بیشتری می بخشید. علاوه بر این، چندین زاویه دوربین مختلف برای ثبت لحظه سقوط استفاده شد تا تمامی جزئیات و حس پرتاب شدن به بهترین نحو ضبط شود. اسکات عامدانه تصمیم گرفت که هیچ انفجاری در پایان فیلم رخ ندهد. این تصمیم به سکانس، حسی از آرامش مرگبار و جاودانگی می بخشید و از تبدیل شدن آن به یک صحنه اکشن کلیشه ای جلوگیری می کرد. خودرو به آرامی و با وقار به عمق دره فرو می رود و ناپدید می شود، گویی که دو زن به آرامی در ابدیت حل می شوند.

تیم تولید همچنین باید تدابیر ایمنی لازم را برای فیلمبرداری در لبه پرتگاه رعایت می کردند. این صحنه نه تنها به مهارت های فنی بالای تیم فیلمبرداری نیاز داشت، بلکه نیازمند برنامه ریزی دقیق برای هماهنگی بین بازیگران، خودرو و جلوه های بصری بود تا حس واقعی سقوط و آزادی را به مخاطب القا کند. نتیجه این تلاش ها، سکانسی است که نه تنها از نظر بصری خیره کننده است، بلکه از نظر احساسی نیز بسیار قدرتمند و تأثیرگذار باقی مانده است و به درستی به عنوان یکی از نقاط عطف فیلم شناخته می شود.

نتیجه گیری: پژواک جاودانه در دره کانیون

فیلم تلما و لوییز همچنان پس از گذشت دهه ها، اثری قدرتمند، بحث برانگیز و الهام بخش باقی مانده است. این فیلم نه تنها به خاطر داستان پرکشش و بازی های درخشان بازیگرانش ماندگار شد، بلکه به واسطه پیام های عمیق خود درباره آزادی، هویت و قدرت پیوند زنانه، جایگاه ویژه ای در تاریخ سینما پیدا کرد.

دره کانیون در این اثر، فراتر از یک مکان جغرافیایی عمل می کند؛ آنجا به نمادی از اوج مبارزه، انتخابی بی بازگشت و جاودانگی شخصیت های تلما و لوییز بدل می شود. این مکان وسیع و بی کران، آخرین صحنه نمایش اراده و عصیان آن هاست، جایی که تصمیم می گیرند به جای تسلیم شدن در برابر محدودیت ها و بازگشت به زندگی ای که برایشان معنایی ندارد، به سوی آزادی مطلق پرواز کنند. این لحظه پایانی، تجلی نهایی تحول شخصیت هایی است که از بند جامعه رها شده و به سوی سرنوشت خود پرتاب می شوند، اما نه با ترس، بلکه با آرامش و قدرت.

تلما و لوییز به مخاطبان خود این امکان را می دهد که به تفکر درباره معنای واقعی آزادی، قدرت انتخاب و چالش هایی که زنان در جوامع مردسالار با آن روبرو هستند، بپردازند. این فیلم، پژواکی جاودانه در دره کانیون ایجاد کرده است؛ پژواکی از یک فریاد فمینیستی، یک ادای احترام به دوستی بی قید و شرط، و یک دعوت به عصیان علیه هر آنچه که انسان را از رسیدن به خود واقعی اش بازمی دارد. تماشای این فیلم و تأمل در پیام های آن، هنوز هم می تواند الهام بخش باشد و خوانندگان را به تامل بیشتر در مفهوم آزادی های فردی و اجتماعی ترغیب کند.

دکمه بازگشت به بالا